من عاشق این کتابم عاشق خانوم فالانچی
من عاشق این کتابم عاشق خانوم فالانچی
آیا دوست دارید برای
صلح جهانی کاری انجام دهید ؟
به خانه بروید و به خانواده تان عشق بورزید
من ریشه های تو را دریافته ام
با لبانت برای همه لبها سخن گفته ام
و دستهایت با دستان من آشناست
در خلوت روشن با تو گریسته ام برای خاطر زندگان
و در گورستان تاریک با تو خوانده ام زیباترین سرودها را
زیرا که مردگان این سال عاشقترین زندگان بوده اند
همیشه صبر کردن، بخشیدن، ماندن و تحمل کردن به این معنا نیست که همه چیز درست می شود. لازمه گاهی وقتها دست از این تظاهر کردن برداری، باید دست بکشی از بخشیدن کسی که هیچ وقت بخشیدنت را نفهمید، ﺗﺎ ﺍﯾﻦﺑﺎﺭ ﺩﺭ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﺑﺨﺸﺶ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﺪ.وقتی می مانی و می بخشی فکر می کنند رفتن را بلد نیستی. ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻥ ﺭﺍ ﻣﺘﺬﮐﺮ ﺷﺪ. ﺁﺩﻣﻬﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻧﻤﯽ ﻣﺎﻧﻨﺪ. ﯾک جا ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﯽ ﺭﻭﻧﺪ.
گریز دلپذیر/ آنا گاوالدا/ الهام دارچینیان
خوب فکر کرده ام، دچار توهم نشده ام، تو را دوست دارم اما به تو اعتماد ندارم. چون رابطه ما واقعی نیست، شبیه بازی است. حالا که بازی است، هر بازی قاعده هایی دارد. دیگر نمی خواهم در پاریس تو را ببینم. نه در پاریس و نه هیج جای دیگری که تو را بترساندو وقتی با تو هستم دلم می خواهد بتوانم دستت را در خیابان بگیرم و در رستوران ببوسمت، در غیر این صورت لذتی برایم ندارد. در سنی نیستم که حوصله موش و گربه بازی داشته باشم. پس همدیگر را در جاهای دور می بینیم، هر چه دورتر بهتر.
من او را دوست داشتم/ آناگاوالدا
باید یک بار به خاطر همهچیز گریه کرد. آن قدر که اشکها خشک شوند. باید این تن اندوهگین را چلاند و بعد دفتر زندگی را ورق زد. به چیز دیگری فکر کرد. باید پاها را حرکت داد و همهچیز را از نو شروع کرد.
..............................
من او را دوست داشتم/[replacer_a]/ الهام دارچینیان
آدم هایی که درون سختی دارند، با همۀ وزن خود روی زندگی میپرند و تمام مدت به خود رنج میدهند...
در حالیکه آدم های شُل... نه! شُل نه! آدم هایی که درونی نرم دارند، بله، نرم! وقتی شوکی به آنها وارد میشود، کمتر رنج میکشند..................................
آنا گاوالدا/ آنا گاوالدا/ الهام دارچینیان
آیا دوست دارید برای
صلح جهانی کاری انجام دهید ؟
به خانه بروید و به خانواده تان عشق بورزید
انسان های بد...بد نبودن بدشون کردن
داستایوسکی
دیوانه بمانید اما مانند عاقلان رفتار کنید.خطر متفاوت بودن را بپذیرید.اما بیاموزید بدون جلب توجه متاوت باشید.
پائولو کوئیلو
تحقق بخشیدن افسانه شخصی یگانه وظیفه ی ادمیان است.
همه چیز یک چیز است.و هنگامی که ارزوی چیزی را داری.
سراسر کیهان همدست میشود تا بتوانی این ارزو را تحقق بخشی
پائولو کوئیلو
بیشتر انسانها در سن 30 سالگی میمیرند و در 80 سالگی دفن میشوند
پائولو کوئیلو
گاهی هیچکس را نداشته باشی بهتر است .داشتن بعضی ها، تنها ترت می کندنمیدونم نویسنده کی بود [replacer_img]
<<<<<<.>>>>>>
یک دوست خیالی که واقعا دوستت باشه خیلی بهتر ازیک دوست واقعی که خیال می کنی دوستته
GIRL.S LIKE PANDAD
THEY FAT
THEY ARE UGLY
THEY ARE HEART LESS
لطفا نام نویسنده و کتاب رو هم ذکر کنید تا بتونم تهیه کنم
ممنون از متن های زیباتون
در ضمن با اجازه دوستان از متن های زیباتون برای کمپین زیبای روزی یک پاراگراف https://www.instagram.com/faraketab/ هم میفرستم، اگر خودتون هم بفرستید که چه عالی
ویرایش توسط aminiwolf : 03-27-2016 در ساعت 12:41 PM دلیل: اجازه برای ارسال متن های زیبا
وقتي خودم را به اندازه كافي دوست داشتم....مك ميلان
وقتي خودم را به اندازه كافي دوست داشتم..ديگر بخشيدن يا نبخشيدن ديگران اهميت خودش را از دست داد
وقتي خودم را به اندازه كافي دوست داشتم ..بجاي تجزيه و تحليل احساساتم،آنها را حس كردم
وقتي خودم را به اندازه كافي دوست داشتم دانستم كه من لايق بهترين ها هستم........
من فهرستی از آنچه در مدرسه به ما یاد نمیدهند را تهیه کرده ام:
آنها به ما یاد نمی دهند که چگونه کسی را دوست بداریم.
آنها به ما یاد نمی دهند که چگونه در شهرت به درستی زندگی کنیم.
آنها به ما یاد نمی دهند که چگونه در گمنامی ، از زندگی لذت ببریم.
"آنها به ما یاد نمی دهند که چگونه از کسی که دوستش نداریم جدا شویم"
آنها به ما یاد نمی دهند که به آنچه در ذهن دیگری می گذرد فکر کنیم.
آنها به ما یاد نمی دهند که به کسی که در حال مرگ است چه بگوییم. آنها به ما هیچ چیزی را که ارزش یاد گرفتن داشته باشد ، یاد نمی دهند.من فهرستی از آنچه در مدرسه به ما یاد نمیدهند را تهیه کرده ام:
آنها به ما یاد نمی دهند که چگونه کسی را دوست بداریم.
آنها به ما یاد نمی دهند که چگونه در شهرت به درستی زندگی کنیم.
آنها به ما یاد نمی دهند که چگونه در گمنامی ، از زندگی لذت ببریم.
"آنها به ما یاد نمی دهند که چگونه از کسی که دوستش نداریم جدا شویم"
آنها به ما یاد نمی دهند که به آنچه در ذهن دیگری می گذرد فکر کنیم.
آنها به ما یاد نمی دهند که به کسی که در حال مرگ است چه بگوییم. آنها به ما هیچ چیزی را که ارزش یاد گرفتن داشته باشد ، یاد نمی دهند.
آیا دوست دارید برای
صلح جهانی کاری انجام دهید ؟
به خانه بروید و به خانواده تان عشق بورزید
آدم ها می میرند، سکته می کنند یا زیرِ ماشین می روند، گاهی حتی کسی عمدا از بالای صخره ای پرتشان می کند پایین. اینها البته مهم است، ولی مهم تر، همان نبودنِ آنهاست، این که آدم بیدار شود و ببیند که نیستش ، کنار تو خالی است. بعد دیگر جایشان خالی می ماند، روی بالش، حتی روی صندلی که آدم بعد از مردنشان خریده است. آن وقت است که آدم حسابی گریه اش می گیرد، بیشتر برای خودش، که چرا باید این چیزها را تحمل کند.
آیا دوست دارید برای
صلح جهانی کاری انجام دهید ؟
به خانه بروید و به خانواده تان عشق بورزید
بی اشتهایی، از بدترین دردهاست بخصوص وقتی سیر به دنیا میاین. قبل از اینکه فریاد بزنین، دهنتون رو پر از خوراکی می کنن. پیش از این که درخواست کنین ، بوسه می گیرین، قبل از اینکه پول درآرین، خرج می کنین، اینا آدم رو خیلی اهلِ مبارزه بار نمیاره.
برای ما بی اقبال ها، چیزی که زندگی رو اشتها آور می کنه، اینه که پر از چیزهاییه که ما نداریم. زندگی برای این زیباست که بالاتر از حدِ امکاناتِ ماست
آیا دوست دارید برای
صلح جهانی کاری انجام دهید ؟
به خانه بروید و به خانواده تان عشق بورزید
خائنانه ترین خیانت ها آن هایی هستند که وقتی یک جلیقه ی نجات در کمدت آویزان است به خودت دروغ می گویی که احتمالا اندازه ی کسی که دارد غرق می شود نیست . این جوری است که نزول می کنیم و همین طور که به قعر می رویم ، تقصیر همه ی مشکلات دنیا را می اندازیم گردن استعمار و کاپیتالیسم و شرکت های چند ملیتی و سفیدپوستِ احمق و امریکا ، ولی لازم نیست برای تقصیر اسمِ خاص درست کرد ." نفعِ شخصی " ، ریشه ی سقوطِ ما همین است و در اتاقِ هیئت مدیره و اتاقِ جنگ هم شروع نمی شود . در خانه آغاز می شود
آیا دوست دارید برای
صلح جهانی کاری انجام دهید ؟
به خانه بروید و به خانواده تان عشق بورزید
عطر سنبل | فیروزه جزایری دوما | مترجم: محمد سلیمانی نیا
قبل از اینکه با فرانسوا ازدواج کنم به او گفتم من تیر و طایفه ام هم سر جهازم است. فرانسوا گفت که عاشق تیر و طایفه است به خصوص مال من. حالا هر وقت به دیدن فامیل می رویم که همه شیفته ی شوهرم هستند می بینم که ازدواج او با من اصلا به خاطر همین تیر و طایفه بوده. بدون خویشانم من یک رشته نخ هستم با همدیگر یک فرش ایرانی رنگارنگ و پر نقش و نگار می سازیم. یا مثلا: چینی های لیموژ در نبودشان لذت بیشتری به ارمغان آورده بودند تا وقتی که توی گنجه بودند. البته دیگر یک سرویس چینی نداریم تا برای بچه هایمان به ارث بگذاریم. اما اشکال ندارد. من و فرانسوا تصمیم داریم به فرزندانمان چیز با ارزش تری بدهیم. این حقیقت ساده که بهترین راه برای گذر از مسیر زندگی این است که انسان اهداکننده ی عمده ی مهربانی باشد. به آنها خواهیم گفت که ممکن است کسی با داشتن کلی اشیاء زیبا و قیمتی هنوز بینوا باشد. و گاهی داشتن دستور پخت کیک شکلاتی کافی ست تا انسان بسیار خوشحال تر شود.
آیا دوست دارید برای
صلح جهانی کاری انجام دهید ؟
به خانه بروید و به خانواده تان عشق بورزید
آیا دوست دارید برای
صلح جهانی کاری انجام دهید ؟
به خانه بروید و به خانواده تان عشق بورزید
عقاید یک دلقک | هاینریش بل| مترجم: شریف لنکرانی
تمرکز بر چیزی و فقط پرداختن به یک کار از الزامات مهم دستیابی به موفقیت های بزرگ است. تمرکز، یعنی وقتی کار روی مهمترین وظیفه تان را شروع کردید، تصمیم بگیرید که آن را با پشتکار و بدون انحراف و حواس پرتی انجام دهید.
توانایی شما برای تمرکز قاطعانه، الزام شماره یک برای موفقیت است.
آیا دوست دارید برای
صلح جهانی کاری انجام دهید ؟
به خانه بروید و به خانواده تان عشق بورزید
مجموعه شعر فکر کنم باران دیشب مرا شسته امروز«تو» ام | کامران رسول زاده
هرچه اندوه درون شما را بیشتر بکاود،جای شادی در وجود شما بیشتر میشود. مگر کاسه ای که شراب شما را در بردارد همان نیست که در کوزه کوزه گر سوخته است؟ مگر آن نی که روح شما را تسکین می دهد، همان چوبی نیست که درونش را با کارد خراشیده اند؟ هرگاه شادی می کنید ، به ژرفای خود بنگرید تا ببینید که سرچشمه شادی به جز سرچشمه اندوه نیست…
آیا دوست دارید برای
صلح جهانی کاری انجام دهید ؟
به خانه بروید و به خانواده تان عشق بورزید
پیش از این هم زئوس مرا با میرا کردن تنبیه کرده بود (بله، پیش از این هم دو بار دیگر این اتفاق افتاده بود) که دست کم بخش عظیمی از نیروی ایزدی¬ام را در اختیار داشتم و امیدوارم که اکنون نیز اوضاع این چنین باشد.
مستقیم ایستادم.
به این امید که مایک و کید تحت تأثیر زیبایی و آرامش ایزدی من قرار بگیرند که شاید اصلاً آن ویژگی¬ها از من گرفته شده بود.
گفتم: «من آپولو هستم. شما زمینی¬ها سه گزینه دارین.
به من احترام بذارین، فرار کنین یا نابود بشین.»
می¬خواستم صدایم در کوچه طنین انداز شود، برج¬های نیویورک را بلرزاند، به آسمان برسد و بارانی ویرانگر بر زمین ببارد.
اما هیچ یک از این اتفاقات روی نداد.
تنها پسرک مو سرخ با صدای بلندتری خندید.
"پیشگوی پنهان"
بازگشت به دنیای پرسی جکسون
ویرایش توسط سمیراه : 01-04-2017 در ساعت 09:43 AM
آیا دوست دارید برای
صلح جهانی کاری انجام دهید ؟
به خانه بروید و به خانواده تان عشق بورزید
سام از همسر زیبایش صاحب کودکی بسیار زیبا میشود ولی تمام موی سر و مژگان وبدن او چون برف سفید بود. سام از ترس سرزنش مردم کودک خود را به کوه البرز برد. جایی که سیمرغ لانه داشت گذاشت. شاید سیمرغ کودک را بخورد . ولی به فرمان خدا ،سیمرغ آن طفل را مثل جوجه های خود بزرگ کرد.
سالها گذشت ، کودک بزرگ شد با نشانی فراوان از پدر. سام در خواب دید مردی بر اسبی تازی نشسته ، از سوی سرزمین هندوستان به سوی او می آید ومژده داد که فرزند تو زنده است.
سام پس از نیایش با گروهی به سوی کوه البرز رفت . سیمرغ از فراز کوه سام و گروه را دید ودانست که در پی کودک آمده اند. سیمرغ نزد جوان بازگشت و داستان کودکی او را برایش تعریف کرد و گفت اکنون سام پهلوان،سرافرازترین مرد جهان به جستجوی تو آمده. جوان چون سخنان سیمرغ را شنید غمگین شد. اشک از دیدگان فرو ریخت. وبه زبان سیمرغ پاسخ داد . زیرا با انسانی هم کلام نشده بود. سیمرغ گفت: امروز نام تو را دستان نهادم. این را بدان که هرگز تو را تنها نخواهم گذارد و تو را به پادشاهی می رسانم. من دل به تو بسته ام برای آنکه همیشه با تو باشم تعدادی از پر خود را به تو میدهم تا اگر زمانی سختی پیش آمد از پرهای من یکی را به آتش افکنی ،در همان زمان نزد تو خواهم آمد. سیمرغ دل دستان را رام کرد و او را بر پشت گرفت ونزدیک سام بر زمین نشست.
قبای پهلوانی آوردند وجوان پوشید و از کوه به زیر آمدند. وهمه باهم راهی ایرانشهر وبه دیدن منوچهر رفتند.
منوچهر فرمانی نوشت که تمامی کابل و سرزمین هند تا دریای سند از زابلستان تا کنار رود همه از آن جهان پهلوان سام باشد. سام همراه فرزندش دستان (زال) بعد از نیایش روانه سرزمین خود شدند.
در زابلستان سام تاج وتخت و کلید گنج را به زال سپردو بعد از نصیحت فرزند،خود به فرمان منوچهر شاهنگاه ایران برای جنگ با دیوان و دشمنان به گرگساران و مازندران رفت. روزگار گذشت تا روزی زال جوان آهنگ سیر و سفر وشکار کرد.
مهراب شاه کابل ،مردی خردمند ودلیر ،از نژاد ضحاک و باجگزار سام شاه زابلستان بود ودختری بسیار زیبا به نام رودابه داشت. زال و رودابه ندیده عاشق همدیگر شدند ولی نژاد رودابه مشکل وصلتشان بود. بعد از مدتها نامه نگاری بین زال و سام وحتی آماده شدن سام برای جنگ با مهراب، بالاخره زال به دیدار منوچهر رفته و بعد از آزمایش او توسط موبدان، منوچهر با این مصلت موافقت میکند. سام نیز که فرزند را به کام دل خویش دید پادشاهی وتخت وتاج زابلستان را به زال سپرد.
شاهنامه
داستان دوازدهم
سام و زال
آیا دوست دارید برای
صلح جهانی کاری انجام دهید ؟
به خانه بروید و به خانواده تان عشق بورزید
سکوت مرگ از راه رسید و وزش باد متوقف شد. الیاس دیگر فریادهای بیرون از خانه و یا صدای زبانه های آتشی را که خانهء همسایه را میسوزاند، نمیشنید؛فقط صدای سکوت را میشنید و تقریبا میتوانست شدت آن را لمس کند.
آنگاه الیاس پسر را از خود دور کرد، جامه اش را درید، رو به آسمان کرد و با تمام قدرت فریاد برآورد و گفت : ای یهوه، خدای من! به خاطر رضای تو اسرائیل را ترک کردم و نتوانستم مانند دیگر پیامبرانی که آنجا ماندند خونم را به پای تو بریزم. دوستانم مرا بزدل و دشمنانم مرا خائن نامیدند.
به خاطر رضای تو بود که فقط از آنچه کلاغ ها برایم می آوردند، میخوردم و از صحرا به قصد صرفه، جایی که ساکنانش آن را اکبر مینامیدند، به راه افتادم. به راهنمایی تو بود که با زنی ملاقات کردم؛ با راهنمایی تو بود که قلبم آموخت عاشقش باشم. اما در هیچ لحظه ای رسالت حقیقی ام را فراموش نکردم. در طی تمام روزهایی که در اینجا بودم، برای ترک این شهر آماده بودم.
اکبر زیبا ویرانه شده است و زنی که به من اعتماد کرد، اینک زیر آوارهایش قرار دارد. خداوندا کجا مرتکب گناه شدم؟ در چه لحظه ای از آنچه از من میخواستی غفلت کردم؟ اگر از من رضایتمندی، پس چرا مرا از این دنیا نبردی؟ به جای آن، چرا باعث درد و عذاب کسانی شدی که پناهم دادند و دوستم داشتند؟
من از درک حکمت های تو عاجزم. هیچ عدالتی در کارهایت نمیبینم. در تحمل عذابی که به من تحمیل کردی، عاجزم. از زندگی ام دور شو چون من دیگر به ویرانه ها و آتش و خاک تبدیل شده ام.
نوری در میان آتش و اندوه بر الیاس ظاهر شد و فرشته ی خداوند در مقابلش نمایان شد.
الیاس پرسید: چرا اینجایی؟ مگر نمیبینی چه قدر دیر شده است؟؟
(( آمده ام تا بگویم خداوند دعایت را شنید و آن را مستجاب کرد. دیگر نه صدای مرا خواهی شنید و نه به دیدنت خواهم آمد تا روزهای آزمایشت به پایان برسد.))
ویرایش توسط رزمریم : 05-12-2017 در ساعت 10:01 PM
من مثل خیلی از کاربرای دیگه دانش و تخصصی تو مشاوره ندارم و فقط نظر خودمو میگم
برای کسانی که قوانین سرسختانه در زندگی شون میذارن:
به جای تمرکز بر روی نتایج ، به تلاش های خود بیندیشیم و برنامه ریزی کنیم.
نگاه به گذشته، افسردگی و نگاه به آینده ، اضطراب ایجاد می کند، چون نه قادر به تغییر گذشته ایم و نه به آینده آگاهی داریم.
من مثل خیلی از کاربرای دیگه دانش و تخصصی تو مشاوره ندارم و فقط نظر خودمو میگم
برای کسانی که قوانین سرسختانه در زندگی شون میذارن:
به جای تمرکز بر روی نتایج ، به تلاش های خود بیندیشیم و برنامه ریزی کنیم.
نگاه به گذشته، افسردگی و نگاه به آینده ، اضطراب ایجاد می کند، چون نه قادر به تغییر گذشته ایم و نه به آینده آگاهی داریم.
آها آخه اینو نقل قول کردین من فک کردم همین کتابو میگید
من این دوتایی که گفتین رو نخوندم
ولی کلا تو ایران خیلی مشکل دارن با کوئیلو و میگن عرفان .... تبلیغ میکنه ( اسم عرفانش رو یادم رفته الان ببخشید )
خب من یه فلسفه ای دارم برای خودم...میگم آدم یه چیزیو رو میخونه، دو دوتا چهارتا میکنه...یاقبول میکنه یا قبول نمیکنه
و این کلام امام علی هم هست که فرمودند...نگاه کنید "چه چیزی" میگوید...نه اینکه "چه کسی" میگوید..
من کلا سه تا کتاب از پائولو خوندم...کیمیاگر، کوه پنجم و فرشته ی نگهبان
دوتای اولی رو هرکدوم سه بار خوندم چون فوق العاده بودن...ولی کتاب سومش رو اصلا دوست نداشتم...جالب نبود برام.
مهم اینکه یه چیزی از کتاب بگیری که به دردت بخوره...
حتی همین که شما میگی به اشتباه میندازه خودش یه درسه...یعنی شما میفهمید که فلان چیز که داره میگه اشتباهه پس سراغش نمیرید.
کلا مطالعه خیلی خوب است...لزومی هم نداریم هرچی میخونیم بهش معتقد باشیم حتی ممکنه مخالف باشیم..مهم اینکه بخونیم و بدونیم
یه چیز بی ربط به موضوع اصلی و هم سخن امام علی ( منظور امام علی چیز دیگس)
من خودم یه چیزی که یه خورده می خوام جدی بخونم نگاه می کنم که کی داره چون تو معنی و مفهوم کلی تفاوت می کنه
مثلا یه خسیس بگه فلان چیز گرونه تا یه آدم عادی بگه فلان چیز گرونه در ظاهر یک جملس ولی در واقع دو حقیقت جداست مثال دیگه تو سیاست یه راستی بیاد انتقاد کنه تا یه چپی بیاد همون انتقاد رو بگه مشخصا با دو واقعیت مختلف روبروییم
من مثل خیلی از کاربرای دیگه دانش و تخصصی تو مشاوره ندارم و فقط نظر خودمو میگم
برای کسانی که قوانین سرسختانه در زندگی شون میذارن:
به جای تمرکز بر روی نتایج ، به تلاش های خود بیندیشیم و برنامه ریزی کنیم.
نگاه به گذشته، افسردگی و نگاه به آینده ، اضطراب ایجاد می کند، چون نه قادر به تغییر گذشته ایم و نه به آینده آگاهی داریم.
الان اگه شما دقت کنین حرف شما خیلی بی ربط تر هست
این چیزی که شما میگید هیچ ربطی به حدیث نداره
منظور من استفاده از حرفای مفید بود...حالا از ذهن و دهن هرکسی که میخواد باشه
اگه چیزی مفیده باید ازش بهره برد...نه اینکه بگیم چون فلانی تو غرب اینو گفته پس گناهه به حرفش گوش بدیم!!!!
حدیث رو هم به این خاطر گفتم که اگر پائولو آدم درستی نیست دلیل نمیشه حرفی که میزنه نادرست باشه!!!!
که متاسفانه کلا شما تو یه فاز دیگه ای...خیلی ببخشید انگار چپکی میخونین!!!
ویرایش توسط آرش67 : 05-13-2017 در ساعت 01:47 AM
من مثل خیلی از کاربرای دیگه دانش و تخصصی تو مشاوره ندارم و فقط نظر خودمو میگم
برای کسانی که قوانین سرسختانه در زندگی شون میذارن:
به جای تمرکز بر روی نتایج ، به تلاش های خود بیندیشیم و برنامه ریزی کنیم.
نگاه به گذشته، افسردگی و نگاه به آینده ، اضطراب ایجاد می کند، چون نه قادر به تغییر گذشته ایم و نه به آینده آگاهی داریم.
خب منم ربطشو به موضوع گفتم و بی ربط تر بودن حرف خودتون رو البته
اینجوری که شما میگید آدم باید همیشه درگیر و دار زندگی افرادی باشه که شاید فقط یه جمله ی مثبت گفته باشن
ترجیح میدم فقط به لحظه و حال افراد توجه کنم تا به عقبه ای که داشتن...که لابد همون عقبه باعث گفتن حرفای ماندگار شده!!!
اینجور که شما میگید زندگی خیلی سخت خواهد شد...
فک میکنم بحث ما داره مسیر تاپیک رو خراب میکنه!
اگر حرفی دارید در تاپیک دیگه ای بگید.
کتابی که الان دارم می خونم «کافکا در ساحل» از هاروکی موراکامیه. بهتون توصیه می کنم حتما بخونید. فوق العاده ست
فکر کنم تنها رمانیه که دو تا قهرمان داره و داستان هردو رو پیش میبره. قهرمان اول یه پسر 15 ساله ست به اسم کافکا که
جشن تولد 15 سالگیش از خونه فرار می کنه و میره دنبال خواهر و مادرش که سال ها پیش از پدرش جدا شدن. داستان دوم
درباره پیرمرد ناقص العقلیه به اسم ناکاتا که می تونه با گربه ها صحبت کنه. به همین دلیل گربه یاب خوبیه. خانواده هایی که
گربه هاشون رو گم می کنند یه پولی به ناکاتا میدن تا گربه هاشون رو پیدا کنه. این پیرمرد تو داستان دنبال گربه ای به اسم
گوما می گرده
نسخه ترجمه شده ش بخش های سانسور شده زیاد داره. ولی بازم خالی از لطف نیست
مدت هاست که دیگر با کسی درباره ی پول و هنر حرف نمی زنم. هر وقت که این دو با هم برخورد می کنند، یک جای کار لنگ است. هنر را یا گران می خرند یا ارزان.
در یک سیرک سیار انگلیسی دلقکی را دیدم که کارش بیست برابر و هنرش ده برابر من ارزش داشت، و روزانه کمتر از ده مارک می گرفت: اسمش جیمز الیس بود و نزدیک پنجاه سال داشت، و وقتی او را به شام دعوت کردم
-غذا عبارت بود از املت گوشت خوک، سالاد و شیرینی سیب- حالش به هم خورد. او در عرض ده سال گذشته این مقدار غذا را در یک وعده نخورده بود. از وقتی جیمز را دیده ام دیگر درباره ی پول و هنر با کسی حرف نمی زنم.
عقاید یک دلقک
آیا دوست دارید برای
صلح جهانی کاری انجام دهید ؟
به خانه بروید و به خانواده تان عشق بورزید
داستان فوق العاده بی نظیر درباره بی نوایی و به رستگاری رسیدن
هممون داستان کزت رو شنیدیم و دیدیم
ولی پیشنهاد میکنم ورژن اصلی بینوایان مطالعه کنید
و سرگذشت جالب بین ماریوس ژان والژان و کزت رو بخونید.
ویرایش توسط سمیراه : 09-27-2017 در ساعت 12:50 PM
آیا دوست دارید برای
صلح جهانی کاری انجام دهید ؟
به خانه بروید و به خانواده تان عشق بورزید
مدیر مدرسه به قلم جناب جلال ال احمد
بچه ها میتونید نسخه صوتی این کتاب رو هم گوش بدید
از برنامه نوار
آیا دوست دارید برای
صلح جهانی کاری انجام دهید ؟
به خانه بروید و به خانواده تان عشق بورزید
درد جدایی از دوست از درد جدایی از رحم مادر بیشتر است بچه نمیفهمد چرا از جای گرم و نرمش پرت شده بیرون ولی من میفهمیدم ک تنها شده ام
بعد از پایان
فریبا وافی
پیشنهاد میکنم کتاب چه کسی پنیر مرا جابه جا کرد بخونید
زندگی سه دیدگاه داره
دیدگاه شما
دیدگاه من
حقیقت
دوستان کسی کتاب 1984 از جورج اورل و خونده؟؟
زندگی سه دیدگاه داره
دیدگاه شما
دیدگاه من
حقیقت
چنتا نکته جالب درمورد این کتاب هست یک اینکه این کتابو اورول تحت تاثیر اجلاس 1944 تهران نوشت که توی اون اجلاس استالین(روسیه) و رزولت (آمریکا) و چرچیل(انگلیس) دنیارو یه جورایی برای خودشون تقسیم کردند. داستان مثل کتاب مزرعه حیوانات تمی سیاسی داره و کمی با اصطلاحات حزبی و کمونیستی اگر اشنا باشید از این کتاب لذت زیادی میبرین. داستان کتاب درمورد سه تا شخصیت هست که در طول داستان بهم پیوند میخورند. یکیشون توی استرالیا اقیانوسیس و کشوری که همه چی به طبقات مختلف تقسیم شده. طبقات مثلا کارگری و حزب بالا و ...
این فرد یه بار با یه دختری اشنا میشه و عاشقش میشه و میبینند عقایدشون مشابهه و میفهمن چقد حزبشون بهشون دروغ گفته و ...
تا ته داستانو بگم؟؟
در جواب اقای @heh_heh بگم این کتاب جوایز زیادی برده و جالب اینکه شاید بخوای بدونی پریماه جان که جورج اورول سر این کتاب جونش رو میذاره. چون وقتی مینویسه چندین اتفاق بد براش میافته که سخت بیمارش میکنه ولی ناشرش مجبورش میکنه کتابو تموم کنه و دوسال پس ازینکه کتاب تموم میشه توی سن حدودا 46 سالگی اورول فوت میشه. که خوب واقعا ناراحت کننده هستش که در اثر حماقت یا بهتره بگم طمع و عجله ناشر، نویسنده ای با این استعداد به این زودی بمیره و دنیا نتونه از استعدادهاش بازم استفاده کنه.
زندگی سه دیدگاه داره
دیدگاه شما
دیدگاه من
حقیقت
وقتی نابغه حقیقی در دنیا پیدا می شود. می توانید او را از این نشانه بشناسید: تمام ابلهان علیه ش متحد می شوند . !
اتحادیه ابلهان _ جان کندی تول
کتاب برای اینست که خریت و نادانی ما را جلوی چشم هایمان قرار دهد.
فارنهایت451 _ ری بردبری
راستش هیچ تحمل کشیش جماعتو ندارم
مخصوصا اونایی رو که می اومدن تو مدرسه ها و با اون لحن مقدس خطابه میخوندن
خدایا. چقدر از اون لحن بدم می آد
نمی فهمم چرا نمیتونن با لحن معمولی حرف بزنن
موقع حرف زدن خیلی حقه باز به نظر می اومدن.
ناتور دشت_ جی دی سالینجر
تفاوت بین حرف راست و حرف تقریبا راست مثل تفاوت صاعقه است با کرم شبتاب
**ملاصدرا مي گويد: خداوند بي نهايت است و لامكان و بي زمان اما به قدر فهم تو كوچك مي شود و به قدر نياز تو فرود مي آيد و به قدرآرزوي تو گسترده مي شود و به قدر ايمان تو كارگشا مي شود.
**اگر ميخواهيد دشمنان خود را تنبيه كنيد به دوستان خود محبت كنيد. (كورش كبير)
**نويسنده معروفي مي گويد: زن مانند كروات است هم زيبايي به مرد مي بخشد و هم گلويش را فشار مي دهد.
**چارلي چاپلين: وقتي زندگي 100 دليل براي گريه كردن به تو نشان ميده تو 1000 دليل براي خنديدن به اون نشون بده
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)